انتقاد بر امام واجب است
مطلب زیر متن سخنرانی منتشر شده ای از شهید مظلوم بهشتی است که تحت عنوان "تشکیلات، امامت ، روحانیت" که یک هفته قبل از شهادت ایراد شده است . در این سخنرانی شهید مظلوم به تفصیل پیرامون ضرورت تشکیلات ، تشکل در طول امامت ، رابطه تشکل با حوزه و روحانیت ، وظیفه ی متقابل حزب و روحانبت و .... سخن گفته است که به لحاظ اهمیت موضوعی آن نسبت به درج کامل آن مبادرت می نمائیم.
اسلام به این اکتفا نمی کند که شما راستگو باشید. اسلام می گوید هم باید راستگو باشید و هم باید با دروغگوئی و کژی دیگران مبارزه کنید. اسلام به این اکتفا نمی کند که شما عفیف و پاکدامن باشید ، می گوید : هم شما عفیف و پاکدامن باشید و هم با نا پاک دامنی های محیط مبارزه کنید و کسان دیگری را که به ناپاک دامنی آلوده اند ، اینها را هم پاکیزه کنید. این روش اسلام است. این اصل است ، و این فریضه را بزرگترین و پر ارج ترین فریضه شمرده اند. در آیات و روایات متعدد ، وظیفه و فریضه امر به معروف و نهی از منکر ، بزرگ ترین و بالاترین وظیفه شناخته شده که همه واجبات و فرائض دیگر در پرتو آن گزارده می شوند.
همه هم می دانستند که ام الفساد کیست؟ ام الفساد شاه بود. تازه شاه هم نبود آمریکا بود. آن موقع ها ، بیشتر انگلیس پشت شاه بود. ام الفساد انگلستان بود.
. از روی ناچاری با علم و آگاهی به اینکه آقای مهندس بازرگان عضو نهضت آزادی هستند ، و با علم و آگاهی به اینکه نهضت آزادی ، راهش راه اسلامی و سیاسی و اجتماعیش با راه انقلاب و راه ما یکی نبود. خوب با علم و آگاهی ما از وضع ایشان ، بعد از پیروزی انقلاب از روی اضطرار ، ناچار شدیم آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر معرفی کنیم. شورای انقلاب ناچار شد که ایشان را معرفی کند . ایشان نخست وزیر شد و دولتشان ، دولت انقلاب ! نه ، دولت انقلاب که نشد خودشان گفتند من دولت انقلاب نیستم ! خودشان می گفتند : این دولت ، دولت انتقال است. انتقال از مرحله پیش به مرحله انقلاب . حالا چطور می شود که یک انقلاب پیروز شود و اولین دولتش ، دولت انقلاب نباشد و دولت انتقال باشد ؟؟؟؟
ما چه می خواستیم؟ یک نوع دور هم بودن ، که این دور هم بودن دارای این جنبه ها باشد. دور هم بودنی که از عهده برنامه ریزی برای کل کشور بر بیاید. و از عهده شناسایی و جذب و همسو کردن افراد لازم برای اداره کشور از نخست وزیری تا اداره یک مدرسه بربیاید. و از عهده ی جذب همکاران لازم و شناسایی افرادی که می توانند برای اجرای این برنامه و برای تحقق این مدیریت همکاری مومنانه کنند ، بربیاید.
آقای بازرگان در مواردی می گفتند: اینجا
دیگر در دایره ی مسئولیت من است و نباید هیچکس دخالت کند ! آقای بنی صدر خودشان را
یک رهبر می دانستند؟! یک رئیس جمهوری که رهبر است !! و با امام تعارف می کردند! و
الا عملا در مقابل امام بودند.
انتقاد بر امام ، تذکر به امام ، نصیحت بر ائمه مسلمین ، این که اصلا واجب است. تذکر دلسوزانه به امام دادن ، انتقاد کردن از یک تصمیم امام ، این که اصلا تربیت اسلامی ماست. و در آن خطبه ی حقوق والی بر رعیت و حقوق رعیت بر والی از علی (ع) در نهج البلاغه می خوانیم: مولی علی (ع) از مردم می خواست که از او انتقاد کنند و به او تذکر بدهند. اما همین وقت که انسان تذکر می دهد، می داند که تذکر می دهد و تصمیم گیری با رهبر است
وای بر آن برادر و خواهر روحانی که خدای نکرده خصلت انزواگرانه پیدا کند ، این ارتجاع می شود. این می شود بازگشت به همان دوره ای که خیلی از روحانیون خودشان را از این حرفها کنار می کشیدند. نه ، هرجا دیدید ، امواجی از خشم پاک مردم بر علیه آنهاست ، شما هم باید حضور داشته باشید و این خشم را در مسیر صحیح هدایت کنید. خودتان هم باید در این خشم شریک باشید. ولی به هر حال موضعتان ، موضع ارشادی ، ساختن و تربیت کردن ، یاد دادن ، روشن کردن باشد.
ما باید خودمان برانگیزنده این خشم ها باشیم. ما باید در این خشم ها و قهرها پیشگام باشیم. اما در هرحال از موضع ارشاد برخورد کنیم ، در همان وقت یک شعاری بود که "شاه زنازاده است- خمینی آزاده است" گفتیم جلوی این شعار را بگیرید.
باید دقیق باشید ، اساس بر جذب است. اساس بر این است که مردم جذب شوند. برخوردهایی که آن ها را دفع می کند ، این خلاف مبناست.
هیچ نوع تقیدی که نشانه تن آسائی و آسایش طلبی و امتیازطلبی باشد در شما برادران و خواهران مطلقا نباید باشد.
تقدم طلبی نباید باشد. مبادا خوشتان بیاید
برایتان درود بگویند و یا خوششان بیاید وقتی می روید برای ما درود بگویند. اینها
هم نباید باشد. بروید اینها را برای خدا بیاورید، خودتان هم در راه خدا باشید این
درودها و این سلام ها نشانه مهر این مردم است. ما از این نظر خیلی به آن قیمت می دهیم
و بها می دهیم اما ما نباید اسیر اینها شویم. ما باید یک بار هم راه خدا را که می
خواهیم برویم اگر مستلزم این بود که بگویند:"مرگ بر ما "ما باید آنجا
راه خدا را برویم اگر آدم اسیر درود شد مشرک شده است. این شرک است. یک نوع
دنیاپرستی است. ما باید در راه خدا باشیم ولو بگویند: "مرگ بر ما"
مطلب زیر متن سخنرانی منتشر شده ای از شهید مظلوم بهشتی است که تحت عنوان "تشکیلات، امامت ، روحانیت" که یک هفته قبل از شهادت ایراد شده است . در این سخنرانی شهید مظلوم به تفصیل پیرامون ضرورت تشکیلات ، تشکل در طول امامت ، رابطه تشکل با حوزه و روحانیت ، وظیفه ی متقابل حزب و روحانبت و .... سخن گفته است که به لحاظ اهمیت موضوعی آن نسبت به درج کامل آن مبادرت می نمائیم.
می خواهم چند نکته ای را با برادران و خواهران در میان بگذارم:
1- یکی ضرورت تشکیلات و اینکه ما باید یک تشکیلات اسلامی اصیل داشته باشیم.
2- ضرورت اینکه این تشکیلات در طول رهبری باشد نه در عرض آن . این تشکیلات باید تحقق بخشنده نظام امت و امامت باشد. چون نظام اسلامی ما ، نظام امت و امامت است ، نه اینکه معارض امامت باشد.
3- رابطه این تشکیلات با حوزه های علمیه و روحانیت اعم از برادران و خواهران روحانی.
4- وظایف و تعهداتی که برعهده این تشکیلات و روحانیت به صورت وظایف و تعهدات متقابل باید رعایت شود.
مسئله اول ، ضرورت تشکیلات
ما برای اینکه بتوانیم کارهای بزرگی را انجام دهیم ، بی شک باید متشکل باشیم. رابطه های ایمانی و اعتقادی و سازمان نیافته برای رسیدن بخشی از اهداف و تحقق بخشیدن به قسمتی از مراحل یک انقلاب می تواند کافی باشد ولی برای رسیدن به بخشی دیگر از اهداف و تحقق بخشیدن به آن قسمت دیگر از آرمان های یک انقلاب کافی نیست.
ما در پرتو اعتقاد به اسلام و اعتقاد به وظایف اسلامی ، درصدد جهاد برآمدیم. ما می دانستیم که زن و مرد مسلمانی را می خواهد که نه فقط مراقب مسلمان بودن و مسلمان ماندن خویشتنند ، بلکه مراقب مسلمان بودن و مسلمان ماندن و مسلمان تر شدن محیط اجتماعی هم هستند.
اسلام به این اکتفا نمی کند که شما راستگو باشید. اسلام می گوید هم باید راستگو باشید و هم باید با دروغگوئی و کژی دیگران مبارزه کنید. اسلام به این اکتفا نمی کند که شما عفیف و پاکدامن باشید ، می گوید : هم شما عفیف و پاکدامن باشید و هم با نا پاک دامنی های محیط مبارزه کنید و کسان دیگری را که به ناپاک دامنی آلوده اند ، اینها را هم پاکیزه کنید. این روش اسلام است. این اصل است ، و این فریضه را بزرگترین و پر ارج ترین فریضه شمرده اند. در آیات و روایات متعدد ، وظیفه و فریضه امر به معروف و نهی از منکر ، بزرگ ترین و بالاترین وظیفه شناخته شده که همه واجبات و فرائض دیگر در پرتو آن گزارده می شوند.
ما همه به این معتقد بودیم. مشتاق بودیم برای ایجاد یک محیط پاک و اسلامی تلاش کنیم. به برکت اعتقاد به اسلام و به برکت این تعلیم بزرگ اسلام که "ای انسان تو نه تنها مسئول خویشتنی که مسئول دیگران نیز هستی" از زمان کودکی شاید سن 12، 13 سالگی یادم می آید که همیشه در برخورد با ناپاکی ها و ناروائیهایی که مخالف اسلام بود یک حساسیت و جوش و خروشی داشتیم که نمی توانستیم آرام بگیریم ، نمی توانستیم تحمل کنیم. هرجا از دیگران ناپاکی می دیدیم ، انگار خودمان آن گناه را مرتکب شده ایم ، برافروخته می شدیم ، اسلام مسلمان حساس می سازد.
حساس در برابر ناروائی ها ، انحراف ها ، کژی ها ، نا درستی ها ، نا پاکی ها ، با اینکه چنین روحیه و چنین جوش و خروشی داشتیم و فراوان بودند کسانی که این روحیه و این جوش و خروش را داشتند ، و انسان های تک تک متعهد و مسئول فراوان وجود داشت ، اثر کارمان در مقابله با ناپاکی ها و ناروائی ها محیط کم بود ، چون نمی توانستیم همه با هم کار کنیم. پیروزی بر ستم ها و ناروائی ها و ناپاکی های محیط احتیاج داشت به یک نیروی بزرگ و ما تک تک های پراکنده بودیم. احیانا اگر ما هم با هم می شدیم ، گاهی 2 نفر ، گاهی 3 نفر ، 5 نفر باز هم کافی نبود!
یادم می آید آن وقت ها شاید پانزده ساله بودم ، و آغاز طلبگی ام بود. از دبیرستان به حوزه آمده بودم. با یکی دو نفر از طلاب دیگر که با هم درس می خواندیم ، گاهی در خیابان راه می افتادیم که چیزهایی که به نظرمان منکر می رسید جلویش را بگیریم و نهی از منکر کنیم . بنابراین می فهمیدیم که نیش چند نفر به آنها موثرتر است ولی باز از چند تا هم کاری ساخته نبود. یک جاهایی می دیدیم که دیگر تیغمان نمی برد و نهی از منکرمان پر زور نیست و لذا کارساز نیست. گاهی اتوبوس سوار می شدیم. مثلا می دیدیم راننده یا کمک راننده اتوبوس شهری به این و آن زور می گوید ! آن وقت یکی از ما می گفت: آقا ، چرا همچنین می کنی ؟ و قرار بود دوست دیگر ما از گوشه دیگر اتوبوس بگوید: آقا چرا چنین می کنی؟ خوب گاهی هم موثر واقع می شد و گاهی هم زور ما دو سه نفر نمی رسید و موثر واقع نمی شد . یا مثلا از کنار مغازه ای عبور می کردیم و می دیدیم که ترانه های زشت و بد و فساد آور و ضد عفت و پاکدامنی گذاشته است یک کدام از ما جلو می رفتیم و نصیحتش می کردیم . می گفت : برو دنبال کارت بگذار به کسب و کارمان برسیم! و بعد یکی دیگر از دوستان ما می رفت و پشتوانه ما بود و گاهی موثر واقع می شد و گاهی هم موثر واقع نمی شد. می فهمیدیم وقتی جماعت شویم ، قوی تر هستیم و یدالله مع الجماعه.
اما دور هم جمع شدن هایمان ، می شد 2 نفر ، 3 نفر، 4 نفر... و خیلی پرتوان نبود و به جنگ فسادها و ظلم های گردن کلفت نمی شد برویم.
یک بار در سن 16 سالگی به یک روستایی رفتم. آنجا در دهه محرم و دهه صفر منبر می رفتم. و دو ، سه بار در آن روستا رفتم. در یکی از سفرها از ظلم کدخدا صحبت شد که هم کدخدا بود و هم ارباب به جوانهای روستا گفتم که چرا باید این بر شما حکومت کند و زور بگوید؟ گفتند سرنیزه ی ژاندارم از او حمایت می کند. گفتم این کدخدا را باید برداریم. حالا اگر او را برداریم کدخدای خوب دارید؟ گفتند بله.آقا سید جعفر آدم خوبی است و ما همه او را قبول داریم. ما دست به کار شدیم تا کدخدا ارباب را از ده بتارانیم. ولی مگر دست تنها می شد؟ جوان های روستا را بر ضد او بسیج کردیم ولی کافی نبود. پشت او در شهر به فرمانداری محکم بود. در شهر تلاش کردیم یک وسیله ای پیدا کنیم که فرماندار از کدخدا حمایت نکند. آن وقت کدخدا را جاکن و سید جعفر را کدخدا نمودیم. خوب ، اینکار را به تنهایی نمی توانستیم انجام دهیم . باید با جماعت انجام می شد. آن هم با یک پشتوانه ای در شهر ، که فرمانداری از او حمایت نکند. پس حرکت داشتیم اما در همین حدود. همه هم می دانستند که ام الفساد کیست؟ ام الفساد شاه بود. تازه شاه هم نبود آمریکا بود. آن موقع ها ، بیشتر انگلیس پشت شاه بود. ام الفساد انگلستان بود.
تشکل بر پایه امامت و امت
بنابراین برای مبارزه این نیروها کافی نبود. تا اینجا انسان بود ، فرد بود ، فداکاری بود ، تعهد بود ، تحریک بود. اما چه نبود ؟ یک چیز در اینجا کم داشت؟ امامت کم بود . در اینجا یک رهبری لازم بود ، تا بیاید و نیروهای عظیم را بسیج کند و به هر سویی که صحیح می داند هدایت کند ، و در هر زمانی دستور متناسب با آن زمان را بدهد یک رهبری که رهبری او با ایمان و اعتقاد مردم پیوسته باشد وقتی حرف می زند ، ایمان مردم انگیزه اجرای دستور او باشد. در این راهپیمایی های اخیر مکرر زنها و مردهای سالخورده که واقعا پیاده روی برایشان زحمت بود ، بیرون آمده بودند و وقتی از یکی از آنها پرسیده بودند که شما با این سن و سال پرا بیرون آمدی ؟ گفته بود ، امام مرجع من ، دستور داده و وظیفه دینی من است تا آنجائی که می توانیم بیرون بیائیم و راهپیمایی کنم، "این نمونه مکرر بوده ، این سیل خروشان جمعیت به مقدار زیادی بر پایه اعتقاد به اجرای دستورات رهبر و اینکه اگر اطاعت نکند معصیت و نافرمانی خداست ، حرکت کرده بود.....
برای اینکه حرکت مردم در یک سطح وسیع به ثمر برسد ، امامت و رهبری لازم است در اینجا مردم متشکل می شوند و این یک مرحله از تشکل است که در محور رهبری و امامت متشکل و یکپارچه می شوند و این مرحله از تشکل یعنی اتحاد، هم سویی نیروها و جنب و جوش ها و تلاشها در پرتو رهبری واحد و امامت واحد منبع مورد علاقه از ضروریات پیروزی است و بدون او انسان نمی تواند پیروز شود. این یک مرحله از تشکل است همین مرحله از تشکل که جامعه ما را به پیروزی رساند.
اداره جامعه و سازماندهی
پس از پیروزی ، احتیاج فراوان بود که یک حکومتی سرکار بیاید. یک دولتی سرکار بیاید. مسئولانی رئیس جمهور ، نخست وزیر ، وزیری ، رئیس اداره ای ، مدیر دبستانی و ... سرکار بیایند ، و این شبکه بزرگ مدیریت در خط اسلام و انقلاب کار بکند. و این احتیاج داشت به شناسایی افراد ، به داشتن برنامه و همسو شدن این افراد بر پایه یک برنامه در راستای رهبری . آیا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ما همچون چیزی داشتیم ، یا نداشتیم؟ نداشتیم. چون نداشتیم ، چوبش را هم خوردیم. از روی ناچاری با علم و آگاهی به اینکه آقای مهندس بازرگان عضو نهضت آزادی هستند ، و با علم و آگاهی به اینکه نهضت آزادی ، راهش راه اسلامی و سیاسی و اجتماعیش با راه انقلاب و راه ما یکی نبود ، و سه ماه قبل از انقلاب همین آقای مهندس بازرگان در پاریس آمده بود که امام را قانع کنند که اگر شورای سلطنت باشد و یک آزادی انتخابات هم باشد مبارزه تا همین جا ختم شود و ایشان (امام) به ایران تشریف بیاورند !! و امام هم بعد از یک دیدار گفته بودند که این طور نمی شود. اگر می خواهی با من دیدار دوم داشته باشی باید بر ضد این رژیم سلطنتی اعلامیه بدهی ، اگر اعلامیه دادید می توانید با من ملاقات دوم داشته باشید و الا نه . و چون آقای بازرگان آنجا اعلامیه ندادند و به ایران برگشتند و در ایران قریب به این مضامین اعلامیه دادند و دیدار دوم هم با امام نداشتند. و خود من در آنجا با آقای بازرگان و آقای دکتر یزدی چقدر صحبت کردم تا ایشان را قانع کنم که این راه ، ( راه امام) راه صحیح تری است و شما به این راه بیایید . خوب با علم و آگاهی ما از وضع ایشان ، بعد از پیروزی انقلاب از روی اضطرار ، ناچار شدیم آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر معرفی کنیم. شورای انقلاب ناچار شد که ایشان را معرفی کند . ایشان نخست وزیر شد و دولتشان ، دولت انقلاب ! نه ، دولت انقلاب که نشد خودشان گفتند من دولت انقلاب نیستم ! خودشان می گفتند : این دولت ، دولت انتقال است. انتقال از مرحله پیش به مرحله انقلاب . حالا چطور می شود که یک انقلاب پیروز شود و اولین دولتش ، دولت انقلاب نباشد و دولت انتقال باشد ؟؟؟؟
و خودشان می گفتند من بلدوزر نیستم. من یک ماشین سواری ضعیف نازک نارنجی هستم که می توانم در جاده ی هموار و آسفالته حرکت کنم! و بعد هم معلوم شد که دولت انتقال هم نیست؟! بنده به ایشان می گفتم: دولت شما نه دولت انقلاب است و نه دولت انتقال، بلکه دولت اضطرار است !!! چون ما تشکیلات قوی نداشتیم ، و شناسایی نیرو نکرده بودیم ، به اضطرار به دولت ایشان رای دادیم. پس ما باید در این زمان ، افراد را شناسایی کنیم. این عده ای را که شناسایی کردیم باید در کیفیت اداره ی کشور ، بر پایه ی انقلاب با هم همفکر باشند ، با هم برنامه ریزی کنند ، کارها را بین خودشان تقسیم کنند ، همکاران همفکر را بشناسند و بیایند و اگر به اندازه کافی موجود بود استعدادهای لایق را بشناسند و بسازند ، این تشکیلات است. تشکیلاتی که انقلاب را درک کرده باشد و هویت اسلامی آن را صمیمانه پذیرفته باشد و عناصر و انسان های کافی جمع بیاورد که بتوانند دولت تشکیل دهند و کارهای مدیریت کشور را عهده دار شوند ، (مدیریت کشور از نخست وزیری تا اداره یک مدرسه با یک کارخانه) و برنامه بریزند و همکاران لازم را برای همه مراحل یا بیابند و یا بسازند. ما چه می خواستیم؟ یک نوع دور هم بودن ، که این دور هم بودن دارای این جنبه ها باشد. دور هم بودنی که از عهده برنامه ریزی برای کل کشور بر بیاید. و از عهده شناسایی و جذب و همسو کردن افراد لازم برای اداره کشور از نخست وزیری تا اداره یک مدرسه بربیاید. و از عهده ی جذب همکاران لازم و شناسایی افرادی که می توانند برای اجرای این برنامه و برای تحقق این مدیریت همکاری مومنانه کنند ، بربیاید. اینها را باید بشناسد و بیاید و به همکاری دعوت کند و اگر به اندازه کافی موجود نیست ، بسازد. بینش اسلامی آنها را بینش خالص اسلامی بسازد ، بینش سیاسی آنها را بینش انقلابی بسازد و برای همکاری آماده شان کنند. این همچه تشکیلاتی لازم بود.
اگر ما پا به پای حرکت امت و امام ، توانسته بودیم یک همچه تشکیلاتی به وجود بیاوریم ، پس از پیروزی دچار آن نابسامانی ها نمی شدیم. فکر می کنم ضرورت تشکل را همین درس 2 سال و نیمه به ما آموخته است دیگر نه آیه ای می خواهد و نه حدیثی و نه استدلال بیشتر. این تجربه عینی اجتماعی کافی است که به ما نشان بدهد و در ما این اعتقاد و باور را بوجود بیاورد که مسلمانها به یک تشکیلات احتیاج دارند.
مسئله دوم ، تشکل در طول امامت نه در عرض آن
این تشکیلات( تشکیلات اسلامی که مسلمانها نیاز دارند)باید در راستای امامت باشد، در طول امامت باشد. بازوی امامت باشد نه در مقابل او . آقای بازرگان در مواردی می گفتند: اینجا دیگر در دایره ی مسئولیت من است و نباید هیچکس دخالت کند ! آقای بنی صدر خودشان را یک رهبر می دانستند؟! یک رئیس جمهوری که رهبر است !! و با امام تعارف می کردند! و الا عملا در مقابل امام بودند. نامه های ایشان همه اش انشاء الله منتشر خواهد شد و نشان خواهد داد. همین نامه ای که به صورت تلکس در روز دوشنبه به امام مخابره کردند ، قسمت اولش آن وقتی است که ایشان خلاصه بیانات امام را از رادیو شنیدند و هنوز تمام واصل بیانات امام منتشر نشده بود و قسمت دومش هم پس از پایان بیانات است که ایشان شنیده بودند ، و همین دو نامه یا همین یک نامه که دو قسمت دارد کافی است که نشان بدهد که ایشان خودشان را در مقابل امام می دانستند. فقط از نظر عاطفی ، مثلا مرحمت می فرمودند! که روبروی امام علنا نایستند. ایشان صریحا در یک نوار انتخاباتی که قبل از انتخاب ریاست جمهوری شان صحبت کرده اند و از آن صحبت نوار برداشته شده و آن نوار در اختیار ما هم هست ، در آنجا ر یک جمع 15 تا 20 نفری بچه های دبیرخانه شورای انقلاب صحبت کردند. از او خواسته بودند که شما بیایید صحبت کنید و آقای فارسی هم صحبت کند تا ما در هنگام رای دادن از روی آگاهی رای بدهیم. ایشان (بنی صدر) در ضمن آن نوار گفتند که" من بزرگترین اندیشه معاصرم ! "و بعد هم با یک فاصله ای گفتند : "این کتاب تضاد و توحید که من نوشتم و تازه از چاپ درآمده این بزرگترین اثر قرن است؟! "کسی که این قدر خود بزرگ بین است ، این در راستای امامت قرار می گیرد؟ این در طول امام قرار می گیرد؟این در عرض امام است. حالا یک فرد ممکن است این جور باشد یک تشکیلات هم ممکن است، یک حزب هم ممکن است اینجور باشد. یعنی یک حزب بیاید خودش را در عرض امامت قرار بدهد. این را به شما بگویم: انتقاد بر امام ، تذکر به امام ، نصیحت بر ائمه مسلمین ، این که اصلا واجب است. تذکر دلسوزانه به امام دادن ، انتقاد کردن از یک تصمیم امام ، این که اصلا تربیت اسلامی ماست. و در آن خطبه ی حقوق والی بر رعیت و حقوق رعیت بر والی از علی (ع) در نهج البلاغه می خوانیم: مولی علی (ع) از مردم می خواست که از او انتقاد کنند و به او تذکر بدهند. اما همین وقت که انسان تذکر می دهد، می داند که تذکر می دهد و تصمیم گیری با رهبر است. ما طلبه ها که اصلا دیگر از آن اول یادگرفتیم ، مگر ما طلبه ها وقتی پای درس آقای بروجردی بودیم که همان موقع مرجع تقلید عام بود و پای درس امام بودیم چه کار می کردیم؟ در مسائل علمی هم که می شد ، امام و استاد حرفی می زد و ما شروع می کردیم به اشکال کردن و انتقاد کردن. ما که اصلا یاد گرفتیم ، خو گرفتیم ، بالاخره ما اشکال می کردیم ولی موقع فتوی که می شد فتوی با کی بود؟ با مرجع بود حالا در مقام رهبری یک همچه چیزی ، آنجا مورد ، مورد فتوی بود و درس فقهی بود، ما هم با جوش و خروش شروع می کردیم ، ان قلت قلت کردن ، بعد هم به همین فتوی مرجع عمل می کردیم ، ولو با این ان قلت قلت ما جور در نمی آمد.ما این دوتا را باهم یاد گرفته بودیم: هم حریت ، هم انتقاد ، هم ان قلت قلت و هم تعبد به فتوی . در زمینه رهبری هم چیزی از این قبیل است: هم حریت ، هم انتقاد و هم تذکر و نصیحت ، و هم آخر سر اینکه آقا تصمیم شما بالاخره چه شد؟ این شد ، بسیار خوب ما همین را عمل می کنیم ولو برخلاف نظر خودمان باشد . ماها بیش از آقای بنی صدر و آقای بازرگان با امام بر سر مسائل اداره جمهوری اسلامی بحث کرده ایم. خیلی آزادتر ، این را خود آقای بازرگان هم می گفتند: ایشان می گفتند: "بله فقط شما هستید که می بینیم با صراحت و قاطعیت در جلسات شور که می شود با امام مباحثه می کنید." این را خودشان می گفتند. ما همان رابطه طلبگی مان را هنوز هم با امام حفظ کرده ایم ، اما در پایان مباحثه وقتی ایشان یک تصمیم می گرفتند دیگر با ایمان اجرا می کردیم ولو این تصمیم برخلاف آن قلت قلت هایی باشد که در همان جلسه با ایشان کردیم. چندین بار این پیش آمد ، در حضور آن برادران چندین بار ، و الا در قبل که حضور امام می رسیدیم خیلی بیشتر.
خوب دقت کنید که النصیحه لائمه المسلمین واجب است. اما بعد از تذکر دلسوزانه متعهدانه ، تذکر صریح و بی پرده اما همراه با ادب و همراه با این آمادگی که ما تذکرمان را می دهیم شما جمع بندی کنید وقتی جمع بندی کردید، ما همان را اجرا می کنیم ولو برخلاف تذکر ما باشد. این تربیت اسلامی است. این همانطور که در رابطه با فرد صدق می کند در رابطه با تشکیلات و حزب هم همینطور صدق می کند. آن تشکیلاتی می توانست پس از پیروزی انقلاب ، این انقلاب عظیم را با سرعت بیشتر در جهت اصلیش جلو ببرد که در طول امامت باشد نه در عرض امامت ، پس ما در جامعه یک همچنین تشکیلاتی می خواهیم. خلاصه گیری کنیم:
1- برای انجام وظایف خطیری که به خصوص در رابطه با امربه معروف و نهی از منکر بر عهده یک مسلمان است همبستگی و وحدت و یکپارچگی و تشکل ضرورت دارد.
2- این همبستگی و تشکل و وحدت در درجه اول بر پایه امامت و امت به وجود می آید.
3- تشکل و یکپارچگی و وحدتی که بر محور امامت به وجود می آید لازم هست ولی کافی نیست. برای تحقیق بخشیدن بخشی از واجبات اجتماعی ، کافی است و برای تحقق بخشیدن به بخش دیگر کافی نیست.
4-یکی از واجبات مهم و اساسی جامعه ، اداره جامعه است و برای اداره جامعه لازم است مجموعه ای از انسانها عهده دار اداره ی جامعه شوند که بتوانند از عهده برنامه ریزی های گوناگون برآیند و افراد لازم برای اجرای این برنامه ها را گردهم آورند که هماهنگ با یکدیگر کار کنند. هرجا فرد ساخته شده ای هست بشناسند و جذب کنند و علاوه بر این استعدادهای مناسب را کشف کنند و بسازند. این مقدار و این درجه از تشکل باید بر پایه امامت به وجود آید اما علاوه بر امامت ، سازماندهی و سامان دهی بیشتری نیز لازم است.
5- این تشکل باید در طول امامت باشد نه در عرض آن ، مجموعه سامان یافته ای از انسان های معتقد به امامت و امام وقت که در رابطه با امام وقت هر نوع توضیح و تذکر و نصیحت دلسوزانه را عمل کنند به حکم تعهد الهی هرچه به نظرشان می رسد به امام بگویند اما در هر مورد امام تصمیمی بگیرد مخلصانه و دلسوزانه آن را اجرا کنند نه اینکه در مقابلش بایستند. البته امام خود به خود بخش عظیمی از تصمیم گیری ها را به عهده ی مسئولان نهاده اند و قانون اساسی ما حد و مرز آن را معین کرده است. این خصوصیات آن تشکیلات است.
6- بنابراین، این مرحله خاص از تشکل تشکلی است:
الف: برپایه ایمان و اعتقاد به خدا و اسلام
ب: بر پایه ایمان و اعتقاد به امامت و امام و ضرورت اطاعت از امام
ج:برپایه رعایت مرزهایی که برای تقسیم مسئولیت ها در قانون اساسی مشخص شده است
فکر می کنم حالا رابطه حزب جمهوری اسلامی یا هر حزب دیگر با مسئله امت و امامت و رهبری روشن شده باشد. چون یکی از مسائلی است که مکرر در بحث های تشکل خصوصا در حوزه ها بیشتر سوال می شود.
مسئله سوم، رابطه تشکل با حوزه و روحانیت
اول این را عرض کنم. که حزب جمهوری اسلامی بر این اساس به وجود آمد. قبل از پیروزی انقلاب ما با توجه به همین ضرورت تلاش کردیم که این حزب به وجود بیاید ولی شتاب انقلاب وقت ما گرفت و نشد. از سال 42 که هیئت های موتلفه بود ، تلاش کردیم که این هیئت ها به صورت یک چنین تشکیلاتی در بیاید ولی حوادث و عوارض مانع شد ، در عین حال ما آن تشکل را به شکلی ادامه دادیم ، تا در سال 55 که مجددا درصدد برآمدیم اینها را به صورت یک تشکیلات پیش ببریم. بعد یک مقدار کار پیش رفت. در سال 56 که یک مقدار انقلاب شتاب گرفت دیگر موفق نشدیم تا اینکه در 29 اسفند سال 57 موجودیت حزب جمهوری اسلامی را اعلام کردیم. متاسفانه نتوانستیم کاری را که پس از پیروزی انقلاب انجام دادیم قبل از پیروزی انقلاب انجام دهیم. یعنی اگر ما 22 بهمن سال 57 در این موضع تشکیلاتی که امروز هستیم ، می بودیم دچار عوارض این 2 ساله نمی شدیم.
خوب، حالا رابطه ما با حوزه و روحانیت چیست؟ روحانیت خودش یک نوع تشکل است البته یک مقدار دیمی ، اما در پرتو مرجعیت ، به خصوص حالا که مرجعیت با امامت تام در می آمیزد خودش یک نوع شبکه تشکیلاتی است ما در جریان مبارزه در سال 41 و 42 نقش این شبکه را به خوبی دیدیم و همچنین در سال های 56 و 57 در مساجد و تکایا روحانیون را در نقش یک شبکه تشکیلاتی دیدیم.
روحانیت یک نهاد دیرینه و دیرپای ریشه دار بسیار موثری است و این نهاد باید همچنان پابرجا بماند. نهاد روحانیت نباید در این تشکیلاتی که گفتیم هضم بشود. نهاد روحانیت از نظر ما اصیل تر و دیرپای تز و ریشه دارتر از آن است که کسی بگوید باید در آن مسئله تشکیلات هضم شود. روحانیت باید استقلال خودش را کاملا حفظ کند. نهاد روحانیت باید همچنان مستقل بماند. چه در حوزه چه آنهایی که از حوزه فارغ التحصیل شده و در جامعه اند. به تعبیر دیگر این تشکیلات، می تواند فرزند روحانیت باشد کما اینکه حزب فرزند روحانیت است. اما این بدان معنی نیست که فراگیر روحانیت است. بنابراین روحانیت حزبی نمی شود ، به این معنا که کل روحانیت در یک حزب هضم نمی شود. و روحانیت باید در همان مسیر و مجرای دیرینه ی خاص خودش با همان شیوه های ربط و پیوندی که دارد پا در جا بماند. ولی با این نوع تشکل ، مثلا با حزب جمهوری اسلامی ، با این نوع تشکیلات ، تشکیلات اصیل اسلامی پیوند و رابطه فعال همکاری خواهد داشت و این یک وظیفه هم هست. وظیفه هر روحانی از برادران و خواهران این است که با این نوع تشکیلات اسلامی که ویژگی هایش را برشمردیم پیوند همکاری فعال داشته باشد.
نتیجه:1- حوزه و روحانیت نهاد کم و بیش دارای نوعی از تشکل است ، با ریشه های عمیق و دیرپای و استوار در جامعه ی ما.
2- این نهاد باید با رعایت مختصاتش مستقل بماند و در هیچ تشکیلات دیگری هضم نشود.
3- در نهاد باید با آن نوع تشکیلات اسلامی و سیاسی و اجتماعی که ویژگی هایش را گفتیم، پیوند همکاری صمیمانه و فعال داشته باشد و هرگز نباید این دو از یکدیگر جدا باشند.
مسئله چهارم ، وظیفه متقابل حزب و روحانیت
حزب جمهوری اسلامی ( و هر تشکیلات دیگری که بر همان اصول به وجود آید که این حزب به وجود آمده ) و روحانیت مستقل و آزاد ما باید بکوشند بکدیگر را درست بشناسند. شناخت روشن مواضع حزب جمهوری اسلامی ، نظام تشکیلاتی آن و عملکرد آن ، برای روحانیت عزیز ما لازم است. در برنامه های آموزش حزب نیز شناساندن نهاد عزیز و اصیل روحانیت با همه ی جنبه های آن باید به خوبی درک و رعایت شود. بنابراین اولین وظیفه شناخت یکدیگر است. دوم ، همکاری گسترده با یکدیگر است. تشکیلات حزب در سراسر کشور و در هر نقطه باید در رابطه با مردم و همراه مردم برای گزینش مناسب ترین روحانی برای هریک از سمتهای روحانیت ، در محل یا در سراسر کشور فعالانه عمل کند و پس از گزینش صحیح و اصولی باید با آن روحانی مورد قبول در برنامه های آموزشی ، تربیتی ، اجتماعی ، عمرانی و هر برنامه سازنده دیگر در محل و در سراسر کشور همکاری کند. سوم ، همچنین باید تذکر ، نصیحت و یادآوری های لازم را وظیفه خود بداند و همواره روحانیت محل را نسبت به نقائصی که احیانا در عملکرد آنهاست صمیمانه آگاه کند و به آنها کمک کند تا این نقائص را بر طرف کنند. و به این ترتیب از مجموعه حزب و روحانیت ، نیروئی معنوی ، روحانی ، نورانی و فعال و سازنده به وجود آید. چهارم ، روحانیت هر منطقه و روحانیت کل کشور نیز باید همواره این تشکیلات اسلامی را در همه ی ابعاد یاری و حمایت کند. چه از نظر حمایتهای اجتماعی یا مالی و چه از نظر حمایتهایی که در پرتو همکاری های عملی تحقق می یابد. یک تذکری هم به برادران و خواهران روحانی دارم که مواضع حزب را دقیقا مطالعه بفرمایید ( این به صورت کتاب در اختیارشان هست.) چون گاهی اوقات هر جمله ای در یک سطر بیانگر یک موضع دقیق بینش اسلامی است، این است که ضرورت دارد مطالعه شود. چون اگر در یک منطقه ای ، آموزش اسلامی که آن روحانی می دهد و آموزشی که این مواضع می دهد با هم فرق کند یک دوگانگی پیش می آورد. بنابراین هرجا اشکالی به نظر می رسد با ما در میان بگذارید تا اشکال را برطرف کنیم . البته این مواضع ، آزادی اندیشه را از هیچ کس نمی گیرد . ولی آزادی اندیشه در وقتی خوب است که قبلا بحث کافی شده باشد . ما به پاس آزادی اندیشه از همسو کردن اندیشه ها صرف نظر نمی کنیم. می کوشیم تا اندیشه ها را همسو و هماهنگ کنیم.
کیفیت برخورد با با نسل جوان و توده مردم
نکته دیگر، مسئله کیفیت برخورد شما برادران و خواهران روحانی است، چه با فعالیتهای حزب و چه با نسل جوان و نوجوان و چه با توده مردم. در رابطه با فعالیتهای حزب توجه کنید به اینکه حزب الان در یک مرحلهای است که باید خوب به آن رسید. ممکن است در بعضی از جاها که میروید حتی کسانی در دفتر حزب باشند که خوش نام نباشند! خوب شما باید اینها را شناسایی کنید. اگر دیدی واقعا وقتی وارد یک جایی میشوید و دفتر حزب وش نام نیست و شما میتوانید بدون ارتباط با دفتر حزب آنجا خوب کار کنید و اثر بگذارید ارتباط نگیرید. ولی مطالعه کنید ببینید چرا خوش نام نیست؟ علتش چیست؟ اگر علتش شایعات و دروغ پردازیهاست که پیرامون حزب کردند اینجا باید وارد عمل شوید و بصورت یک روحانی مستقل این شایعات و این دروغها را بزدائید. و اگر دیدید نه، منشا آن این است که در آن دفتر افرادی هستند که شایستگی ندارند، اینها را باید دقیقا با نقاط ضعفشان شناسایی کنید و به واحد استانها گزارش دهید. این همکاری صمیمانه است واحد استانها هم وظیفه دارد پس از دریافت گزارش ما برود و دقیقا و سریعا عمل کند و تغییرات لازم را آنجا بدهد تا بتواند مستقیما با دفتر حزب همکاری کند. امااگر دفتر خوش نام است اما فعال نیست باید آنجا تشریف ببرید و فعالش کنید. بروید همکاری کنید، کمک کنید، درس بگوئید، بحث کنید، مردم را دعوت کنید، ضرورت تشکیلات را به آنها بگوئید، رابطه این تشکیلات با روحانیت را بگوئید، رابطهاش را با امامت بگوئید، و مسائل را برای مردم روشن کنید و این وسوسههایی که برای سرکوبی هر نوع تشکیل ضد انقلاب در دلها بوجود آورده، آنها را از بین ببرید. به آنها بگوئید که ضدانقلاب میخواهد ما متشکل نباشیم تا همیشه درحالت دولت موقت باشیم، یک خورده از آن هم بدتر! چون تازه دولت موقت هم در برابر کسانی که ادعای تشکیلات آهنین میکنند چیزی نبود. سر بزنگاه که میشد آنها را هم کنار میزدند. باز هم به او، آن را هم کنارش میزدند! اقلا آنجا مهندس بازرگانی بود که آدمی معتقد و مقید به وظائف دینیاش، نمازش، روزهاش بود حتی اهل نماز شب و اهل فضیلتها و آقای دکتر سحابی بود با همین خصوصیات، با تقوا، باز هم اینها، اینها را هم کنار میزدند! زیر پای اینها را هم جارو میکردند. زیر پای روحانیت را هم جارو میگفتند شما عرضه ندارید! شما انقلاب را به پیروزی رساندید ولی عرضه اداره ندارید! اداره اش را به دست ما بدهید؟! یک مشت افرادی که هیچ معلوم نبود پایه و مایه فکریشان و اسلامیشان چه هست؟ بنابراین بروید این شبههها را از ذهنها بزدائید و بگوئید ما انقلابمان تشکیلات میخواهد.
تشکیلات با این خصوصیاتی که عرض کردم. و اگر واقعا شما حزب جمهوری اسلامی را نه به استناد عرائض من، به استناد مطالعات خودتان چنین تشکیلاتی یافتهاید، بگوئید حزب جمهوری اسلامی، چنین تشکیلاتی است، البته با رعایت تمام آن نکاتی که آنجا هست. یکی از چیزهایی که در مواضع گفتیم این است که: ما حزب جمهوری اسلامی را تنها تشکیلات اسلامی نمیدانیم، «تشکیلاتهای اسلامی دیگر هم هست. آنها هم پاک است. آنها هم خوب است و رابطه ما هم با آنها رابطه رقابت نیست بلکه برادری و همکاری سازنده است. این خود در مواضع هم آمده، آن بخش موضع ما در برابر احزاب و گروهها را حتما بخوانید که یک جمله بر خلاف او گفته نشود. متقابلا از آن گروهها هم همین را میخواهیم. ما در یک مسابقه «فاستبقوالخیرات الی الله مرجعکم جمیعا»(سوره مائده آیه 48) میخواهیم شرکت کنیم. این هم طرز برخورد شما با دفاتری که ضعیف است ولی خوشنام است.
اما طرز برخورد شما با جوانان و نوجوانانی که اصولا یا امام را قبول نمی کنند یا انقلاب را قبول نمی کنند یا حزب را قبول نمی کنند یا ما را قبول ندارند. طرز برخوردتان باید مربیانه و منصفانه باشد. بلکه هر جا خشم های انقلابی مردم علیه منافقان ، توطئه گران هست آنجا باید شما بایستید ، و خودتان را از خشم های مردم کنار نکشید. وای بر آن برادر و خواهر روحانی که خدای نکرده خصلت انزواگرانه پیدا کند ، این ارتجاع می شود. این می شود بازگشت به همان دوره ای که خیلی از روحانیون خودشان را از این حرفها کنار می کشیدند. نه ، هرجا دیدید ، امواجی از خشم پاک مردم بر علیه آنهاست ، شما هم باید حضور داشته باشید و این خشم را در مسیر صحیح هدایت کنید. خودتان هم باید در این خشم شریک باشید. ولی به هر حال موضعتان ، موضع ارشادی ، ساختن و تربیت کردن ، یاد دادن ، روشن کردن باشد. حتی آنجا که در یک جریان خشم و قهر انقلابی حضور دارید این موضع اولیه را از دست ندهید . هم انجا هم روشنگری و ارشاد را اهمیت دهید . اینها را که عرض می کنم عمل کنید. بنده خودم اینها را عمل کردم و می دانم که می شود عمل کرد. اگر یک جایی یک کار بی رویه است تذکر دهید و جلویش را بگیرید. یک جایی کند می روند تذکر دهید تندش کنید. در یکی از راهپیمایی ها ، شاید ظاهرا راهپیمایی تاسوعا بود. ستاد روحانیتی ( روحانیت مبارز تهران ) و ستاد مردم مشترکا تصمیم گرفتند که آن روز شعار مرگ بر شاه نباشد و اولی است که این را برای فردا بگذارند. مبادا شعار مرگ بر شاه سبب شود که نگذارند فردا راهپیمایی انجام بگیرد و چون راهپیمایی روز عاشورا معمولا با شکوه تر بود فکر کردیم که این شعار روز عاشورا گفته شود. البته یک مقدار اختیارات داشتیم. در یکی از این ستون های حرکت( هرکدام از ما ، هر دو نفر ما ، در یکی از ستون های حرکت بودیم) وسط راه که رسیدیم احساس کردیم به اینکه می شود شعار مرگ بر شاه را هم همین امروز گفت که فردا یک خورده تند تر شود. خوب یک رابطه مختصری هم برقرار کردیم و همانجا تصمیم گرفتیم که بگوییم: مرگ بر شاه ، و فردا تند تر شد. برای اینکه نباید این "آن" ها و این "لحظه "ها را هم از دست داد. دیگر وقتی رسیدیم به خیابان انقلاب فعلی (شاهرضای سابق) شعار مرگ بر شاه فراگیر شد ، چون ارتباط هم گرفتیم به نظر می رسد که آن حق تصمیم گیری که داشتیم محفوظ است و این طور که تصمیم بگیریم اولی است.
پس باید حضور داشت هرجا که کند است تند کرد و اگر یکجا بی رویه است مهار کرد ، اما با خشم و با قهر انقلابی مردم باید همراه بود ، باید بود. ما باید خودمان برانگیزنده این خشم ها باشیم. ما باید در این خشم ها و قهرها پیشگام باشیم. اما در هرحال از موضع ارشاد برخورد کنیم ، در همان وقت یک شعاری بود که "شاه زنازاده است- خمینی آزاده است" گفتیم جلوی این شعار را بگیرید. برای اینکه رضاخان هم رفته ازدواج کرده و نمی شود گفت شاه زنازاده است. این از نظر اسلام حرام است. و ما نمی خواهیم ، از پلکان حرام نمی شود به بام سعادت حلال رسید. یعنی باید حضورتان این طور بتواند این نکات دقیق را رعایت کند. گاهی می شود که این خشم ها به سمتی می رود که استعدادهایی را که می شود جذب کرد ، با خودش می برد و دفع می کند. باید دقیق باشید ، اساس بر جذب است. اساس بر این است که مردم جذب شوند. برخوردهایی که آن ها را دفع می کند ، این خلاف مبناست.
سرکوب توطئه ها
اما اگر نفاقی است ، توطئه ای است آنجا نمی شود با نصیحت عمل کرد ، آنجا باید توطئه را کوباند. آنجا باید همگام با مقامات مسئول و نهادهای مسئول همکاری کنید و توطئه ها را سرکوب کنید."و ما به یاری خداوند در این تابستان ، به یاری الله ، با نیروی این مردم و با حضور فعال روحانیت متعهد و اصیل و با همکاری تشکیلاتی تشکیلاتهای معتقد به خط امام ، باید موفق شویم و زمینه های توطئه را ریشه کن کنیم. انشاء الله".
یک نکته دیگر که تذکر می دهم این است که روحانی هرجا می رود باید مردمی باشد بی توقع باشد ، البته به حمد الله شما هستید. بنده وقتی جایی می روم سعی بر این است که با نهادهای انقلاب و با مردمی که از این قبیل باشند با آنها باشم. همین سفری که دو روزی به اهواز رفتم ، آنجا در سپاه پاسداران بودیم و شبها بالش هم نداشتیم ، آنها نه تشک داشتند ، نه بالش. یک پتو تا می کردیم و زیر سرمان می گذاشتیم و می خوابیدیم و غذاهایی که در سپاه بود می پختند و می خوردیم. باید این طور عمل کنیم .خیلی خوب بود. فرصت های بیشتری هم داشتیم برای اینکه با اینها مانوس شویم. این باید دقیقا عمل شود. همان هم زیادی بود . اگر به سنگرها می رفتیم ، می دیدیم همین هم زیادی است. این نکات دقیقا رعایت شود. هیچ نوع تقیدی که نشانه تن آسائی و آسایش طلبی و امتیازطلبی باشد در شما برادران و خواهران مطلقا نباید باشد.
تقدم طلبی نباید باشد. مبادا خوشتان بیاید برایتان درود بگویند و یا خوششان بیاید وقتی می روید برای ما درود بگویند. اینها هم نباید باشد. بروید اینها را برای خدا بیاورید، خودتان هم در راه خدا باشید این درودها و این سلام ها نشانه مهر این مردم است. ما از این نظر خیلی به آن قیمت می دهیم و بها می دهیم اما ما نباید اسیر اینها شویم. ما باید یک بار هم راه خدا را که می خواهیم برویم اگر مستلزم این بود که بگویند:"مرگ بر ما "ما باید آنجا راه خدا را برویم اگر آدم اسیر درود شد مشرک شده است. این شرک است. یک نوع دنیاپرستی است. ما باید در راه خدا باشیم ولو بگویند: "مرگ بر ما" . البته با این مردم بیدار آگاه رشد یافته دیگر نوبت به ( مرگ ما ) نمی رسد. دیگر با این مردم باید چنان روشن حرکت کرد که نوبت به آنجا نرسد. برای اینکه هرجا گفتند : "مرگ بر ما" معلوم می شود که ما اشتباه رفته ایم که خوب حقمان است. یا نه اشتباه نرفته ایم ، نتوانستیم به آنها حق را بفهمانیم باز هم حق ماست. باید سعی کنیم هم اشتباه نرویم ، هم حق را به آنها بفهمانیم. باید کار کنیم. شما ببینید همین تجربه یک سال اخیر به شما خیلی چیزها را نشان می دهد.
آنهایی که" نسبت به ما مرگ می گفتند" و نفرین می کردند ، حالا می آیند "طلب مغفرت می کنند" می گویند: آقا ما اشتباه کردیم ببخشید ما را.
همه شما سعی کردید این ها را روشن کردید و همه مسائل را به آن ها گفتید. شما سعی می کردید، ما سعی نکردیم . ما هم بی جهت ناشکیبائی نکردیم. آنجا که باید صبر می کردیم ، صبر کردیم تا جریان ها واقعیت ها را نشان بدهد. حالا عکس مسئله است. ولی نه اصلش مهم است نه عکسش مهم است! مهم وظیفه شناختن و وظیفه گزاردن است. مهم آن است ! بنابراین تلاش کنید تا در این راه اصیل و راه صحیح جلو برویم. مطمئنیم که یک طلبه و یک برادر و یک خواهر با ایمان ، پر جوش و خروش ، متعهد می تواند با استفاده از آن پایگاه اصیلی که نهاد روحانیت و اسلام برایش به وجود آورده برود و یک جا را در طی 7 ، 8 روزی که هست زیر و رو کند.
مطمئن هستم این کار را می توانید بکنیدو این کار را مکرر در طول تاریخ انقلاب اسلامی کردید. خیلی به خدا تکیه کنید و خیلی به خودتان اعتماد داشته باشید. البته به شرط اینکه هم دانشمان و هم منش و رفتارمان اسلامی باشد.
انشاء الله